جدول جو
جدول جو

معنی شیشه گران - جستجوی لغت در جدول جو

شیشه گران
(شی شَ گَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل. جمعیت آن 197تن. آب از چشمه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیشه گردان
تصویر شیشه گردان
حیله گر، مکار، حقه باز، شعبده باز، شیشه باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گردن
تصویر شیشه گردن
احمق، کودن، کم خرد، ابله، دبنگ، خام ریش، چل، کم عقل، گول، نابخرد، بدخرد، لاده، دنگل، غمر، کردنگ، گردنگل، تاریک مغز، انوک، بی عقل، فغاک، ریش کاو، کهسله، تپنکوز، غتفره، کانا، خل، خرطبع، کاغه، سبک رای، دنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه می سازد، آنکه آلات و ادوات و ظروفی از شیشه درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گرخانه
تصویر شیشه گرخانه
کارخانۀ شیشه سازی، کارگاه یا کارخانه ای که در آنجا آلات و ادوات و ظروفی از جنس شیشه درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه گری
تصویر شیشه گری
شغل و عمل شیشه گر
فرهنگ فارسی عمید
(شی شَ / شِ)
مقابل سنگ جان. کنایه از نازک مزاج. (آنندراج). آنکه بسیار احتیاط سلامت و جان خویش کند. (امثال و حکم دهخدا) :
تاجر ترسنده طبع شیشه جان
در طلب نی سود بیند نه زیان.
مولوی.
هر شیشه جان خزینۀ اسرار عشق نیست
ناموس شیشه ای است که در بار عشق نیست.
صائب تبریزی (از آنندراج).
رجوع به شیشه دل شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ گَ نَ / نِ)
کار خانه شیشه سازان. (آنندراج). شیشه سازی. محل شیشه گری:
شیراز که پر ز شیشه گرخانه بود
از باطن صاف بادۀ شیرازیست.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
رجوع به شیشه سازی شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ گَ نَ)
نام بازاری در تبریز، و بیشتر کتابفروشیهای تبریز در آن قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(شی شِ)
دهی است از بخش خمام شهرستان رشت. آب از نهر نورود از سفیدرود. سکنۀ آن 494 تن. زیارتگاه و 8 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
جمع واژۀ پیشه ور. صاحبان حرف. اهل حرفت. محترفه. این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب اصطلاح مالیه و مقررات مالیاتی بشرح ذیل و اعم از کسبه و دست مزد بگیران، یعنی اهل حرفت وصنعت که منحصراً دستمزد دریافت میدارند، میباشند:
آئینه ساز و آئینه فروش، آبکار، آبنبات ساز و آبنبات ریز، آپاراتچی، آبمیوه فروش، آش پز، آجیل فروش، آرایشگر، آهنگر، اطوکش، اوراقچی، الک ساز و غربال بند، اسباب بازی فروش، الوارفروش، اسلحه فروش، ابزارفروش، اتوشو، باطری ساز، بزاز، بقال، بیلیاردچی، بستنی فروش، بلورفروش، بنزین و نفت و روغن اتومبیل فروش، بارفروش، بشکه دار و بشکه ساز، پانسیون دار، پینه دوز، پنبه زن (حلاج) ، پنبه فروش، پرنده فروش، پرده دوز، پیراهن دوز و پیراهن فروش. تره بارفروش، متصدی توقفگاه، تابلوساز و تابلونویس، تخته سه لائی فروش، ترازوساز، تراشکار فلزات، تمبر باطله فروش، تعمیرکار اتومبیل، تیرفروش، توتون فروش، تنباکوفروش، تخم گل فروش، جوشکار، جگرکی، جوراب باف و جوراب فروش، چمدان ساز، چاقوساز، چادردوز، چوبدار، چلوکبابی و چلوخورشی، چاپخانه دار، چرم فروش، چینی بندزن، چراغساز، چدن ریز، حلبی ساز، حصیرباف و حصیرفروش، حلواپز، حلاج (پنبه زن) ، حلیم پز، خاتم ساز، خرازی فروش، خواربارفروش، خیاط و خیاط اتومبیل، دباغ، دوخته فروش، دوچرخه ساز و دوچرخه کرایه بده و دوچرخه فروش، دواتگر، درشکه دار، داروخانه دار، ریخته گر، رستوران دار، رفوگر، رنگرز، رنگ فروش، زرگر، زهتاب، زردوز و ملیله دوز، زغال فروش، سوهان کار، سمسار، سرایدار، سراج، سازندۀ آلات موسیقی، سرکه فروش وآبغوره و ترشی فروش، سیمانکار و موزائیک ساز، سیگارفروش، سبزی فروش، ساعت ساز و ساعت فروش، سماورساز، سنگتراش، سفیدگر، شیشه بر، شیشه گر، شیشه فروش، شیرینی فروش (قناد) ، شمعساز، شعرباف، صحاف، صابون فروش، صندوق ساز، ظرف کرایه بده. عطار و سقطفروش، علاف، عصار، عکاس و ظاهرکننده فیلم، علاقه بند، عینک ساز و عینک فروش، فخار (کوره پز) ، فرنی پز، قپان دار، قناد (شیرینی پز) ، قندریز، قهوه چی، قهوه فروش، قلمزن، قفل ساز، قاب ساز، قصاب، کاغذفروش، کاموافروش، کلاهدوز و کلاه فروش، کلاه مال، کاروانسرادار، کله پز، کشک سا، کیف دوز و کیف فروش، کهنه فروش، کوزه فروش، کفاش، کتاب فروش و مجله فروش، گیوه فروش، گل فروش، گرمابه دار، گاودار، گله دار، گاراژدار (متصدی حمل و نقل) ، گراورساز و پلاک ساز و مهرساز، لبنیات فروش، لبوفروش، لیمونادفروش، لواف، لباس دوخته فروش، لباس شو، لوازم التحریرفروش (نوشت افزارفروش) ، لحاف دوز و لحاف فروش، لوازم الکتریکی فروش، لاستیک فروش، متصدی حمل ونقل (گاراژدار) ، مسافرخانه دار، مسگر، مهمانخانه دار، میوه فروش، مصالح بنایی فروش، ماست بند، مبل ساز و مبل فروش، موتاب، نانوا (خباز) ، نجار، نوشابه فروش، نقاش تابلو و عمارت و اتومبیل، نمدمال، نعلبند و نعل ساز، نمک کوب، نخودبریز، واکسی، ورشوساز، یخچال دار، یخنی پز
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شیشه باز. محیل و شعبده باز و دغلباز. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به شیشه باز شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ گَ دَ)
کنایه از بی عقل و احمق باشد. (انجمن آرا) (ازفرهنگ اوبهی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
این شیشه گردنان که از این خیمۀ کبود
بینام چون قرابه به گردن طنابشان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ گَ)
کسی که شیشه می سازد. (ناظم الاطباء). قاروری. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) (دهار). زجاجی. زجاج. شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. (یادداشت مؤلف) :
صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.
سنایی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
تا که هوا شد به صبح کوزۀ ما دردریز
بر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروشی است یا شیشه گر.
سعدی.
چشمان توترک دل عاشق نتوانند
با شیشه گران کار بود باده کشان را.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیشه گری
تصویر شیشه گری
حرفه و شغل شیشه گر، شیشه تراشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه جان
تصویر شیشه جان
آنکه بسیار احتیاط سلامت و جان خویش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه سازد آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
((~. گَ))
کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ فارسی معین